نويسنده: مصطفي ذاکري (1)




 

14.مصوّت خنثی در نظر خواجه

خواجه علاوه بر هشت مصوّت اصلی دری ( یعنی ā، ، ῑ ، ō، ē که مصوتهای بلندند و a، u، i، که مصوتهای کوتاهند ) از یک مصوت خنثی نام می برد (2) که گویا فقط در برخی نقاط شنیده می شد و چون ذکر این مصوّت تقریباً در جای دیگری به نظر نرسیده است ظاهراً باید خواجه را از نخستین علمای اسلام و ایران دانست که توجّهش بدین مصوّت جلب شده است و این حکایت از بینش زبانشناسی او دارد.
مصوّت خنثی را در الفبای بین المللی آواشناسی ( IPA ) به صورت ə نشان می دهند و آن را شوا می نامند، کلمه ی شوا از کتب صرف عبری گرفته شده است؛ چون در عبری شاوه awe š به معنی صفر و هیچ است و صرفیون عبری این کلمه را به صورت شوا / wāəš / تغییر دادند تا نوع این مصوّت را نشان بدهند و آن مصوّتی است بسیار کوتاه که می توان آن را e خفیف یا گاهی a خفیف دانست. خواجه آن را حرکت مختلسه ( یعنی حرکت ربوده شده یا دزدکی ) و یا حرکت مجهوله ( یعنی مصوّت ناشناخته در زبان عربی ) نامیده است و مثالی که برای این حرکت ذکر کرده است حرکت را در کلمه ی " پارسی" است که شاید در طوس یا در محلّ سکونت خواجه آن را / parəsī / تلفظ می کرده اند و این نوع تلفظ هنوز هم در برخی نقاط خراسان بزرگ به کار می رود، چنانکه تاجیکهای افغانستان و ماوراء النهر آن را به همین نحو تلفظ می کنند.
خواجه در این مورد نوشته است: (3) « در پارسی حرکتی دیگر هست که آن را به هیچ کدام از این حرکات سه گانه، فتحت، ضمّت و کسرت نسبت نتوان کرد و آن را حرکت مجهوله و حرکت مختلسه خوانند، مانند حرکت حرف را در لفظ پارسی که بر وزن فاعِلُن است. و باشد که این حرکت در ابتدای کلمات افتد. و اگر کسی آن را از قبیل حرکات نشمرد به سبب آنکه به یکی از این حرکات ( سه گانه ی ) مذکور منسوب نیست [ یعنی نمی توان آن را فتحه یا ضمّه یا کسره نامید ] با او در عبارت مضایقه نیست [ یعنی ما حرفی نداریم و دریغ نداریم از اینکه چنین سخنی بگوید و نمی خواهیم با او به بحث و جدال بپردازیم ]، امّا در شعر آن را باید از قبیل حرکات شمرد به دلیل وزن ».
در موضوع وقوع حرکت مختلسه یعنی شوا در اوّل کلمه خواجه متأسفانه مثالی نزده است و شاید در زمان او کلماتی مثل اسپند و اسپید به صورت / spandə / و / spēdə/ تلفظ می شده است (4) یا شاید منظورش تلفظ کلمات فغان و درم بوده است که در زیر ذکر می شود. شمس قیس شوا را حرکت رُبوده ( یعنی مختلسه که گویی بخشی از آن ربوده شده است ) نامیده و می نویسد (5): « ابن دُرُستویه فسائی اهل ولایت فارس برخلاف همه ی علما مدّعی شده است که ابتدای به ساکن و وقف بر متحرّک جایز است و رساله ای در این باره نوشته و در آن رساله به برخی از کلمات که بعضی از عجم ( یعنی برخی از ایرانیان ) ربوده لفظ آرند و حرکت حرف نخستین آن را میان فتحه و کسره گویند، چنانکه نه فتحه ی روشن باشد و نه کسره ی معیّن استدلال کرده است چون فای فغان /
/ و دال درم / dəram/ و سین سرای / sərāy/ و شین شمار / əmārš / و در امکان وقف بر متحرّک به کلماتی که عجم در کتاب هایی زائده به آخر آن الحاق کننده تمسّک نموده است، چنانکه خنده، گریه، جامه و نامه، و پنداشته است که چون این هائات در لفظ ظاهر نمی گردد وقف متکّلم بر حرکت ما قبل آن باشد. و هم بدین خیال گفته است که ما به زبان پسائی سر را ثر/ raө / خوانیم و ثاء در آن ساکن است و بدان ابتدا می کنیم راء متحرّک است و بدان خاموش می شویم. »
شمس قیس در ابطال نظر ابن دُرُستویه چند صفحه مطلب نوشته است که بیشتر به مغالطه می ماند تا به استدلال برهانی و در خلال آن شوا را یک بار مجهولة الحرکة ( صفت حرف قبلِ از شوا یعنی شوا را حرکت مجهوله ) نامیده است و بار دیگر گوید که آن حرکتی است میان فتحه و کسره و شاید که آن را حرکت بین بین خوانند ( یعنی بینابین فتحه و کسره ) چنانکه ابوعمروبن علاء در قرائت کلماتی که بر وزن فَعلی یا فُعلی ( به فتح فا یا به ضمّ آن ) باشد فتحه ی ( قبل از الف ) را میان امالت و تفخیم ( یعنی بین ē و ā ) در لفظ آرد، چنانکه نه فتحه ی مشبع ( یعنی ā ) باشد و نه امالت روشن ( یعنی ē ) و آن را امالت بین بین خوانند (6) و مثالهای آن را یَخشی و یَسعی و کُبری و بُشری ذکر کرده است.
در مورد قرائت ابوعمر بن علاء ظاهراً شمس قیس اشتباه کرده است. زیرا که ابوعمرودانی در التیسیر (7) می گوید که ابوعمرو بن علاء هر چه بر وزن فَعلی یا فِعلی یا فُعلی- به فتح یا کسر یا ضمّ فا - باشد در صورتی که را در میان دو کلمه نباشد همه را به اماله خوانده است ( توجه شود که ابوعمرو بن علاء متوفی 154 بصری بود و در کوفه وفات کرد و لذا اماله را از کوفیان گرفته است ) ولی وَرش مصری راوی نافع مدنی همه را به صورت بین بین ( یعنی بین فتح و اماله ) خوانده است، امّا با شروطی که در آنجا ذکر شده است.
ضمناً شمس قیس یکی از تألیفات ابن دُرُستَویه ( متوفی 347 ه.ق ) را که از بزرگان علمای نحو بوده است در اینجا ذکر کرده است که در جزو مصنّفات او در کتب تراجم ذکر نشده است و این هم غنیمت است. و دیگر آنکه معلوم می شود در زبان فسائی سرا را ثره / raө / تلفظ می کردند با ثا و ظاهراً در فارس قدیم بسیاری از سینها به صورت ثا تلفظ می شده است، چنانکه در مثلثات سعدی هم ثخنی یعنی سخن و اِثَنزَت به معنای بسنجد آمده است، ولی امروزه ظاهراً این تلفظ دیگر در فارس شنیده نمی شود. (8)

15.مصوّتهای مرکّب در نظر خواجه

خواجه بعد از ذکر هشت مصوّت کوتاه و بلند فارسی که جنبه ی واجی داشت و یک مصوّت خنثی که جنبه ی واجی نداشت و در برخی نقاط به کار می رفت به معرّفی برخی مصوّتهای فرعی در زبان فارسی می پردازد که واجگونه یعنی گونه های فرعی واجهای دری بوده اند، چنانکه می گوید: (9) « و حرفهای دیگر [ هم در زبان فارسی ] باشد که از ترکیب دو حرف حادث شود. مثلاً چنانکه از ترکیب یکی از حروف مدّ ( یعنی ā ، ū یا i ) با غُنَّت نون در لفظهای دان و دون و دین و امثال آنها افتد که بر وزن دا و دی و دو باشد. » در افست فشارکی روی نون دان و دون و دین سه نقطه گذاشته است یعنی آنها نون معمولی نیستند بلکه نوعی غنّه اند و چنین پیداست که در زمان خواجه در طوس یا محلّ اقامت او این کلمات با مصوتهایی شبیه به مصوّتهای خیشوبی فرانسه nasal vowles ) تلفظ می شده اند، یعنی به ترتیب / dᾶ/ ، / dũ / و / dῑ/ که می توان آنها را با تلفظ کلمات فرانسوی un، bon، vin و blanc مقایسه کرد که به ترتیب ǣ bõ، آv و blã تلفظ می شوند ( علامت ˜ بر روی مصوتها نشانه ی غنّه ای و خیشومی بودن آنهاست )؛ لذا خواجه آنها را بر وزن dā و dū و dῑ دانسته است یعنی نون در وزن عروضی آنها دخالتی نداشته است. البته امروزه ما آنها را به ترتیب dan، dun، din تلفظ می کنیم که از نظر وزن معادل تن / tan وبُن / bon/ و شن / enš / هستند یعنی هر کدام فقط یک هجای بلند هستند. خواجه در توجیه این سخن خود می گوید:« و دلیل بر آنکه هر یکی از این حرفها یک حرف است آن است که در وزن به جای یک حرف است. مثلاً خوان/ xˇān/- که در کتابت مشتمل بر چهار حرف است در لفظ، مرکب از دو حرف است، چه بر وزن "خا" است. روی الف "خا" و همچنین روی الف و واو و یاء "دا" و "دو" و "دی" در چاپ افست سه نقطه گذاشته شده است که نشان بدهد آنها مصوّتهای ساده نیستند، بلکه مصوّتهای غنه ای هستند یعنی خوان را که / Xã / تلفظ می شده است با / xā / از نظر وزن برابر می دانسته است. ابن سینا هم در مخارج الحروف در آخرین قسمت فصل پنجم (10) از غنّه ی مجرّده یعنی ᵑ سخن گفته است. خواجه سپس می نویسد: « همچنین حرکتی باشد از ترکیب دو حرکت چنانکه حرکت حرف مرکّب در "خوش" که مرکّب از ضمّه و فتحه است ». (11) کلمه ی خوش را در پارسی میانه و پارسی دری به صورت / xˇaš/ آوانگاری می کنند یعنی خای آن ساکن تلفظ می شده است و واو بعد از آن را که واو عربی خفیفی بوده است مفتوح می کردند. خواجه به تقلید از پیشینیان چون ابتدای به ساکن را مشکل می یافته است حرکت خای را مرکب از ضمّه و فتحه یافته است که بسیار به واقعیّت نزدیک است. خواجه همچنین اضافه می کند که: « و حرکت حرف مرکّب در " درغویش" که مرکب از ضمه و کسره است. و دلیل بر اینکه هر یک از این حرکتها یک حرکت است آن است که یک حرف را بیش از یک حرکت نتواند بود. » یعنی یک صامت فقط می تواند با یک مصوّت قرین باشد و در غویش صورت لهجه ای درویش بوده است که واو آن مانند خویش تلفظ می شده است یعنی / /، مانند خویش / xˇēš/ که در این کلمات غین و خای ساکن تلفظ می شده است و واو عربی خفیفی بعد از آن با یاء مجهول ادا می شده است که به نظر خواجه ترکیبی از ضمّه و کسره می آمده است و این نیز به واقعیّت نزدیک است. این اشارت نیز بینش دقیق خواجه را در زبانشناسی نشان می دهد که با فقدان وسائل و امکانات در آن زمان توانسته است به این نکات دقیق زبانی پی ببرد. و ضمناً از این مطلب چنین بر می آید که واو معدوله فقط بعد از خا نبوده است، بلکه بعد از غین که صورت واکدار خا است نیز وجود داشته است. البته امروز واو معدوله از بین رفته است و خوش را خُش و خویش را خیش تلفظ می کنیم و در غویش به صورت درغیش / / می بایست در آمده باشد، امّا غین آن به واو بدل شده و درویش / / گردیده است، چنانکه مُرغ در پهلوی / murw/ و مَرغ ( به معنای چمن ) در پهلوی marw بوده است و باغ در فارسی میانه bāw بوده است یعنی واو عربی با غین مبادله شده است.

16.واو معدوله در معیار الاشعار

تاکنون در کتابهای دستور زبان فارسی و کتابهای زبانشناسی وقتی سخن از واو معدوله پیش می آید همه بالاتفاق واو بعد از خای در کلماتی مثل خواهر و خود و خویش را مثال می زدند؛ امّا اکنون خواجه در معیار الاشعار اشاراتی دارد که برداشت را تغییر می دهد و معلوم می سازد که واو معدوله نه تنها بعد از خاء بلکه بعد از غین- که قرینه ی واکدار خاء است- و نیز بعد از گاف هم وجود داشته است و این نکته را خواجه در یک عبارت کوتاه بیان کرده است، چنانکه گوید: (12) « و حرفهای دیگر باشد که هم از ترکیب دو حرف حادث شود... چنانکه از ترکیب یکی از حروفی که مخرج آن آخر کام باشد با حروف واو باشد در لفظ خوش و در بعضی از لغات عجم در لفظ درغویش که به جای درویش گویند و در لفظ گوَس که به جای بس گویند واقع باشد و دلیل بر آنکه هر یک از این حرفها ( که از ترکیب دو حرف پیدا می شوند ) یکی حرف است [ یعنی یک حرف به حساب می آید ] آن است که در وزن به جای یک حرف است مثلاً خوان که در کتابت مشتمل بر چهار حرف است در لفظ مرکّب از دو حرف است؛ چون بر وزن "خا" است. » ظاهراً واو معدوله هنوز به عنوان یک اصطلاح در آن زمان شایع نبوده است، ولی خواجه به صراحت انواع آن را شرح داده است و گفته است که این واو با حروف پسکامی ترکیب می شود که شامل خ، غ و گ است و برای هر کدام مثالی زده است اولی مانند خوش / / و نیز مانند خوان / xˇān/ و دومی مانند درغویش / / یعنی درویش و سومی مانند گوَس/ یعنی بس و تصریح کرده است که اینها در بعضی از لغات عجم یعنی در برخی لهجه های ایرانی گفته می شود [ کلمه ی لغت و جمع آن لغات در زبان عربی غالباً به معنای لهجه است، چنانکه گویند لغت طی یا لغت بنی تمیم یعنی لهجه ی طی یا لهجه ی بنی تمیم و البته می توان گفت زبان طّی و زبان بنی تمیم ]. واو معدوله بعداً شاید در قرن نهم یا دهم بکلّی از بین رفته است و اگر کلمات خواهر، خواب، خواندن، خوان، خود، خوش، خویش و امثال آنها ( حدود 28 کلمه و مشتقات آنها ) هنوز با واو نوشته می شوند در حقیقت آنها املای تاریخی هستند یعنی املای قدیمی حفظ شده است در حالی که تلفظ آنها تغییر کرده است. دو لغت دیگر که خواجه ذکر کرده است در فارسی بی نظیر یا کم نظیر است. در غویش فقط در یکی از لهجه های قدیم به کار رفته بوده است که به لطف خواجه برای ما به یادگار مانده است و دیگر کلمه ای سراغ نداریم که در آن "غو" به عنوان واو معدوله به کار رفته باشد.
امّا کلمه گوَس که در لهجه ای یا لهجه هایی به معنای بس به کار رفته است اکنون نظایری در لهجه های سیستان و بلوچستان و کویر ( به ویژه در خور و بیابانک ) دارد. این کلمه را چاپ افست فشارکی (13) به صورت کوس نوشته شده که بر بالای کاف سه نقطه دارد یعنی باید آن را گاف خواند و بر بالای واو هم فتحه دارد پس باید آن را gˇas خواند. در چاپهای دیگر معیارالاشعار همه ی این کلمه غلط چاپ شده است و خوشبختانه چاپ افست کمک بزرگی به درک یک نکته ی مهم در تحوّل اصوات فارسی کرده است که من نخستین بار در مجلّه ی زبانشناسی و سپس در مجلّه ی فرهنگ ویژه خواجه نصیر به تفصیل آن را شرح دادم و آن فهمیدن علّت ابدال واو کلمات فارسی میانه که در ابتدا واقع باشند به گاف در فارسی نو یعنی فارسی بعد از اسلام است، مانند وِداختن- وِداز/ widāxtan widaz// در پهلوی که در فارسی بدل شده است به گداختن – گداز وِستاخ / wistāx/ در پهلوی که در فارسی گستاخ گردیده است و همچنین است کلمات گدار، گردون، گذاشتن، گذشتن، گراز، گریز، گردش، گردیدن، گزند، گُزیدن، گُزین، گشاد، گشتن، گناه و گنجشک که حرف اوّل همه ی آنها در فارسی میانه واو بوده است. سؤال این است که چرا و چگونه شده است که واو اوّل بدل به گاف شده است. پاسخ آن در همین یک کلمه ی گوس / gˇas/ به معنای بس است که خواجه ذکر کرده است. پاسخ این است که در مرحله ای از تحوّل اصوات فارسی شاید در اواخر دوره ی میانه یا ابتدای فارسی دری واوهای آغازین برخی کلمات همراه با گاف به صورت توأمان تلفظ می شده است یعنی واو عربی که جوفی است و از جوف دهان یعنی میانه ی دهان ادا می گردد با گاف که قدری عقب تر از پسکام تلفظ می شود همراه شده و یکجا با هم تلفظ می شده اند. شاید این خصوصیت یک لهجه یا گروهی از لهجه های فارسی بوده است که اثر آن در کلمات فوق باقی مانده است و از جمله همین کلمه ی بس که در پهلوی / was / بود تبدیل به گوس / gˇas/ در یکی از لهجه ها یا چند لهجه شده است. اکنون در لهجه ی خوری تمام واوهای آغازین فارسی میانه بدل به گاف شده است در حالی که معادل آنها در فارسی معمولی بدان به با گردیده است. مثلاً وس / was/ در پهلوی، بس در فارسی / gās/ در خوری گردیده است. اینک چند مثال دیگر از لهجه ی خوری:
گاچّا / gāčča/ یعنی بچه، گا / gā/ یعنی باد ( با حذف دال آخر )، گاد/ gād/ یعنی بد گارون/ gārūn/ یعنی باران، گازی/ gāzi/ یعنی بازی، گارا / gārā / یعنی برّه، گیشتار/ gištār/ یعنی بیشتر، گاسکه / gāske/ یعنی بسکه، گانگ / gāng/ یعنی بانگ ( اذان ) و غیره.
در بلوچی گیست / gīst/ یعنی بیست، گوات/ gowāt/ یعنی باد، گورک / gurak/ یعنی برّه، گیش / gīš/ یعنی بیش، گراغ / gorāq/ یعنی کلاغ از پهلوی / warāy/.
در قرآن قدس که به اهتمام آقای علی رواقی در 1364 چاپ شده است کلمات متعددی به همین طریق دیده می شود مانند گوس/ gˇas/ یعنی بس (14) گد / gad/ یعنی بد، (15) گدی / gadῑ/ یعنی بدی، (16) گیه / gῑh/ به معنای بهتر ( از پهلوی weh یعن به و بهتر ) که نشان می دهد مترجم این قرآن نیز در حوالی سیستان و بلوچستان یا شرق ایران و کویر می زیسته است. چنانکه ملاحظه می شود در برخی کلمات گاف و واو با هم باقی مانده است مثل / gowāt/ در بلوچی به معنای باد و در بیشتر آنها واو از بین رفته و گاف باقی مانده است. غیر از ابدال به گاف در فارسی معمولاً واوهای آغازین کلمات فارسی میانه به با بدل شده است و ندرتاً به همان صورت واو باقی مانده است مانند کلمات وخشور ( یعنی پیامبر )، ورزیدن، ورزش، وزغ ( که به صورت بزغ هم آمده است یعنی قورباغه ).
در اینجا یک نکته دیگر درباره ی واو معدوله یادآوری می شود و آن این است که وقتی واو معدوله از فارسی حذف شد ( شاید در قرن دهم ) کاتبان گاهی در استنتاج کتابها تصوّر می کردند که هر جا " خا " باشد باید " خوا " بنویسند؛ لذا خاطر را خواطر و خاتون را خواتون و خاص را خواص می نوشتند که باید ویراستاران و مصححان متوجه این نکته باشند.

پي نوشت ها :

1.پژوهشگر حوزه زبان و ادبیات فارسی.
2.ص 170.
3.ص 170 چاپ اقبالی.
4.ر.ک: مسائل تاریخی زبان فارسی، صص 21، 16.
5.المعجم، ص 36.
6.همان، ص 39.
7.ص 47.
8.ر.ک: مقاله ی پیش گفته ی اینجانب در وِیژه نامه ی خواجه نصیر، ص 561.
9.ص 170 چاپ اقبالی.
10.ص 51.
11.ص 170 چاپ اقبالی.
12. ص 170 چاپ اقبالی.
13.ص 5 ستون راست.
14.ص 313 و 528 ذیل فرهنگهای فارسی.
15.همان، ص 74 ذیل بی.
16.ص 313 و 528 ذیل فرهنگهای فارسی.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول